حيدر هفته اي يك بار مسواك ميزد هروقت به حمام ميرفت. اصلن مسواك و خمير دندان جزو لوازم حمامش بود و جايش هميشه كنار ليف و شامپو و صابونش توي ساك حصيري دسته دارش بود. هفته اي يك بار هم موهايش را شانه ميزد همان موقع وقت درآمدن از حمام عمومي روبروي آينه ي جرم گرفته و كوچكي كه كنار تخت خود حمامي بود. قدش نميرسيد و مجبور بود روي پنجه ي پايش بلند شود و با آن شانه ي كوچك دو تومني اش طره هايش را شانه كند. حيدر زيادمسواك زدن را بد ميدانست و همين قدر هم كه ميزد به سفارش پيغمبر بود وگرنه ايمان داشت كه دهن آدم مسلمان هيچ وقت كثيف نميشود و هميشه پاك و مطهر است. حتي يادم ميايد يك بار در عرض دو هفته دو بار كوچ كشي كردند چون پسر صاحبخانه ي اوليشان هر صبح مي نشست كنار شير آب حويلي و مسواك ميزد و مويش را شانه ميزد و هميشه كتابچه زير بغلش بود. حيدر ميگفت خود صاحبخانه آدم خوبي است اما بچه اش لات است، آن وقت دو تا كلمه ي قلمبه كنار حرف هايش جاسازي ميكرد و ميگفت » مه شخصن از مردي كه هر روز مسواك بزنه و سرش ره شانه كنه بد ميبرم آقاي كافي ده يكي از سخنراني هايشان گفته مرد هيچ نياز نداره هر روز در آينه نگاه كنه» و بعد سرش را طوري ميجنباند،انگار خودش خودش را تاييد ميكرد و چايش را هورت ميكشيد. حيدر با زن و دو تا اولادش هميشه آواره ي خانه هاي كرايي بودند و هيچ وقت خيلي وضع خوبي نداشتند.زنش هميشه مريض احوال بود و سال به دوازده ماه آماس كرده و پنديده بود. بعضي ها ميگفتند از جزام جان سالم به در برده ،اوايل خيلي دختر مقبول و كاكه اي بوده و خيلي پرزور و كارگر و سر هيچ بچه ي جواني راي نميزده اما وقتي به اين مرض مبتلا شده حيدر را قبول كرده كه قدش تا شانه ي كلثوم است و پره هاي بيني اش از كلاني وقت حرف زدن ميلرزد. ميگفتند كلثوم يك روز خسته و مانده و پر عرق خانه رسيده و دوغ يخ را سركشيده بعضي ها ميگفتند آب يخ را سركشيده و بعد قيسر كرده است و تمام تنش خارش گرفته و آماس كرده. كلثوم توتله هم بود و نميتوانست خيلي از كلمات را درست ادا كند. با همه ي اينها خيلي مهربان بود و زياد خانه مان ميامد و من دوستش داشتم. شنيده بودم كه كلثوم عاشق پدرم بوده و وقتي بابايم دوران مجردي از سر وانت افتاده بوده پايين و بيهوش بوده يك روز و يك شب تمام روي سرش گريه كرده. اما بعدها بابايم عاشق مادرم شده است كه شوخ و شنگ و خوش خنده بوده است با موهاي پر زاغ و چشم و ابروي سياه. خواهر هاي ناتني كلثوم ميگفتند بعد از ازدواج پدر و مادرت كلثوم دلشكسته با حيدر عروسي كرد و از كار زياد اينطوري شد.
من خانواده ي حيدر را دوست داشتم چون پسر بزرگشان دوستم بود و با هم در يك قالين بافي كار ميكرديم و هميشه يك ساعتي را وقت داشتيم كه بازي كنيم و كارتون ببينيم.
ديشب كه از گرما و نور مهتاب بيخواب شده بودم ياد حيدر افتادم. بيشتر از بيست سال است حيدر و كلثوم را نديده ام. دو سال پيش كه ايران رفته بودم شنيدم كه رفته اند تهران. مدرك اقامت ندارند و فقط قِران سر قِران مانده اند و براي حسين و حسن دو تا پسرشان مدرك جور كرده اند كه بتوانند كار كنند. عكس هاي حسين را در خانه ي مادربزرگم ديدم دو تا عكسش را. توي عكس بيست و پنج سالش بود با همان چشم هاي روشن مادرش و قد خدابيامرز كربلايي بابابزرگش . زيبا و رشيد و برازنده بود. حسين دوست روزهاي قاليبافي ام بود. الان بايد سي سالش باشد.