كارد به استخوان رسد!

نمينويسم! چند وقت است . فكر ميكردم چون كارد به استخوانم رسيده زبانم لال شده ذهنم پاره پاره بود حالا هم هست. يك لحظه حضور دارم يك لحظه نيستم حتي وقت امتحان حتي وقت گب زدن حتي وقت خواب حتي وقت نوشتن.
امروز فهميدم وقتي كار به جان برسد و كارد به استخوان، آدم از لال شدن ميگذرد مرتب بايد داد بكشد و فرياد كند و وحشتناك تر اينست كه يقين داري اين همه ي ماجرا نيست و اين خاك پر خون چيزهاي بدتري رو خواهد كرد.
هنوز وقتي از سرك شاه دوشمشيره ميگذرم ميترسم ، وحشت ميكنم و ميبينمش كه دارد زير مشت و لگد همين رهگذرها، دكاندار ها موتروان ها همين ها كه ميآيند زيارت جان ميدهد.آن ديگري هم سنگسار شد و يكي از اول تا آخر فيلم گرفته انگار آدم نيست كه دارد جان ميدهد چوچه ي مرغ است. از اول سال از شب نوروز كم كم لال شدم. اما عكس هاي اين دخترك…
عكس هاي دخترك دل آدم را ميكفاند با گلوي بريده و چشم هاي براي هميشه خوابيده اش در نه سالگي. عكس خنده اش بيشتر آدم را ميلرزاند وقتي هنوز اسير نبوده و حتما كنار مادري، پدري يا برادري ايستاده بوده و به دوربين با اشتياق، مثل همه ي كودكان دنيا خنديده است.
مسافر بوده اند و اسير شده اند به دست طالبان يا محلي هاي مثلن مخالف دولت يا بهتر است بگوييم افغان ها يا پشتون ها همين ها كه مملكت را به نام خودشان زده اند. نميخواهم قومي باشم و آتش بزنم به اختلافات چند صد ساله نميخواهم مثل همه ي آنهايي باشم كه آن وقت ها فكر ميكردم رواني اند كه اينقدر وحشتناك قومي فكر ميكنند اما حالا ميبينم وقتي كارد به استخوان آدم ميرسد مجبور است فرياد بزند تا از درون نسوزد حالا ميفهمم كه همه قومي اند و به ما دروغ گفته اند افعي ها.
ياد آن مادر ميافتم كه ماه ها در خيمه اي تحصن كرده بود براي اينكه بچه ي مسافر اسير شده اش به خانه برگردد و دولتمردان توجه كنند و آقايان گفتند كه تمام تلاششان را ميكنند و مذاكره شروع شده است و برخواهند گشت و آن مادرك هميشه همان جا بود در سرما و گرما و ديگر حتي با هيچ كس حرف نميزد كه بچه اش را ميخواهد وقتي حرف ميزد اشك زودتر ميامد و مجال نميداد. و الان بچه اش گلوبريده دارد ميرسد كابل با صورتي بي خون و دهاني كه باز مانده و كسي نبوده كه ببندد. كارد به استخوان پيرزن رسيده… كارد به استخوانش رسيده… كارد به استخوان رسيده.
گاهي اين ملك بدم ميامد از اين خاك آدمكش . به قول مادربزرگم اين خاك سبز نميشود با اين همه خون ناحق.باز ميگويم اما اگر نباشيم خط ميخوريم خيلي ساده و ميدان را ايلا ميكنيم همان كه اينها ميخواهند همين موي كشال هاي چشم سرمه زده ي بي رحم و خونخوار.
اما اگر نرويم هر روز اسيرمان ميكنند هر روز زمين را تنگ و تنگ تر ميكنند تا نفسمان بند بيايد و برويم يا لال شويم كه شده ايم.
كارد تا دسته فرو رفته است در استخوان! ديگر مجال نفس نيست.