اينجا هزاران كلمه براي مرگ وضع كرده اند يك كلمه براي زندگي!

نه عسكر بود كه در جنگ كشته شود، نه شكار انتحاري شده بود ، نه برابر شده بود به كاروان نظامي ها و نه سفر رفته بود تا در جاده ها اسير و كشته ي طالب و دزد و داعش شود، داشت برميگشت خانه حدود ساعت نه كه كشته بودندش فير كرده بودند به قلبش و گريخته بودند و معلوم نشده بود كي بوده اند، درست سر كوچه شان شايد پنجاه متري خانه شان همان حدودها. خواهرش ميگفت صداي فير آمد گفتيم لابد بازعسكرها فير هوايي كرده اند -زياد ميكنند- اما يكي آمد كه بياييد بيرون، دويديم و ديديمش…
برادر خاله ي نظافت چي بود همين كه هر روز با موتر ما ميايد دفتر، يك ماه پيش داشتند ميرفتند جايي خواستگاري برايش و بيست روز پيش هم شيريني خوري اش بود و قرار بود بعد از ماه رمضان سور و سات عروسي را بگيرند و عروس را بياورند. هيچ وقت عكسش را نديدم اما تصوير جوان بيست و سه چهار ساله ي بلند قدي توي ذهنم است. براي دوست هايم تعريف كردم حتي آنهايي كه دور بودند برايشان در وايبر نوشتم كه چقدر شوكه شده ام تا سبك شوم.
ميدانم كه با تمام اينها زندگي جريان دارد و روزي ده ها جوان عسكر پرپر ميشوند روزي چند نفر برابر ميشوند به انتحاري هاي سطح شهر در حال خريد، در حال گرفتن معاششان از بانك در حال خريدن آيس كريم براي بچه هايشان،و روزي چند نفر را ظالبان و داعش و دزد ها در راه سركيسه ميكنند و سرميبرند، آدم همه ي اينها را ميداند و نميداند.